بسم الله الرحمن الرحیم
از خیابان حرم بیرون می آییم و در مسیر به راه می افتیم. نیاز به علامت و نشانه نیست، کافیست پشت سر عشاق همانجا روی که آنها هم می روند. خیالت راحت است که مقصد همه یکیست و هم مسیرید. دو طرف مسیر جای خالی ندارد، پر است از مهر موکب داران. عمودها را با هیجان نشان هم می دهیم. وصف این عمودها سالهاست دلمان را بی قرار ساخته بود، همین عمودها که می برندمان تا آسمان. شور و حال مسیر را که می بینی، مطمئن می شوی در این راه خستگی معنی ندارد. شب است اما همه جا مثل روز روشن است و پر از شور و حرکت.
یک جای مسیر پر از کودکان عراقی است، هرکدام چیزی تعارفت می کنند. برخی عطر به لباست می زنند. حتی دختر خیلی کوچکی هست که بنظرم هنوز زبان هم درست باز نکرده اما دستمال کاغذی جلوی زوار ارباب می گیرد. آنچه از دست این کودکان گرفته ایم شیرین ترین مائده ی بهشتی است. عشقی بی نهایت خالص در پس خدمتشان دارند که قلبت را از احساس پر می کند و اشکت را سرازیر. از دستشان که چیزی می گیری، صورتشان از هم باز می شود و لبخند به لبشان می نشیند. پیش خودم فکر می کنم چقدر شادی های کودکانه ی اینها مقدس است. اینها که از کودکی خادمت بوده اند. هدیه های کوچکی که از قبل آورده ایم را می دهیم به بچه ها. همه شان آرام هدیه ها را می گیرند و به کار خادمیشان ادامه می دهند. برای آنها شادی بالاتر از خدمت نیست. می بینم که یکی از بچه ها هدیه اش را می برد کنار جاده و به پدرش می دهد. می فهمم که با خوشحالی می گوید هدیه ی ایرانی هاست.
یک موکب ایرانی غذا تعارفمان می کند. کله جوش است. تنوع پذیرایی در موکبهای مسیر برایم خیلی جالب است. مسابقه است برای اکرام و اطعام زوار حضرت ارباب علیه السلام به بهترین شکل. وارد یک موکب بزرگ می شویم برای استراحت و این طور شب اولمان به پایان می رسد و ما غرق حس خوب لحظاتی که گذرانده ایم و شوق روزهای پیش رو به خواب می رویم. خوابی شیرین و رویایی.
مانده به اذان صبح خیلیها بیدار می شوند برای نماز شب.بیدار می شوم و کمی دور و برم را نگاه می کنم. یاد سفرهای راهیان نور میفتم و خاطراتی که از روزهای دفاع مقدس خوانده ام. آدمهای زیادی کنار هم خوابیده اند. برخی در میانه به نماز ایستاده اند. برخی بیرون می روند که وضو بگیرند. اینکه جمعی حرکت کنند در راه خدا، بسیار شبیه است به روزهای جنگ و روایاتی که از شبهای جبهه شنیده ام. در نظر من معنای حقیقی زندگی این است. زندگی برای خدا.
بعد از نماز صبح اکثرا حرکت می کنند برای ادامه ی مسیر. خیلیها از نیمه شب در راه بوده اند و مسیر خلوت نشده. موکبها کم کم بساط صبحانه به پا کرده اند. نان تازه می پزند و بوی نان در فضا پیچیده. چای می ریزند و خرما هم تقریبا پای ثابت همه ی موکبهاست. تنوع صبحانه هم مثل غذاهای دیشب بالاست. میان موکبها ملیتهای مختلف را تشخیص می دهی. عراقیها، ایرانی ها، هندی ها، افغانی ها، پاکستانی ها، ترک ها، کویتی ها و … . و تو زیر لب می گویی “حب الحسین یجمعنا".
همقدم و هم مسیر بودن با این همه آدم که می دانی خیلی هاشان هم وطن و همزبان تو نیستند، با این حال این همه اشتراک با هم دارید حس بسیار خوبی ست. یاد ایام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه، بسیار برایت زنده می شود. یک حکومت جهانی، حرکت کردن مردم برای سلطه ی حق در تمام جهان، بوی ظهور را در قدم قدم این مسیر می توان استشمام کرد. من پیش خودم می گویم یعنی آقا کجای این مسیر است؟ چشم می گردانم میان آدم ها و با یاد دعای ندبه زمزمه می کنم، آقای من چقدر برایم سخت است همه را ببینم اما از دیدن روی شما محروم باشم.
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام عزیز
محتاجیم به دعا
ان شاالله به زودی قسمتتون بشه
فرم در حال بارگذاری ...
سلام
منو جامانده از قافله را دعا کنید
خوش به سعادت آنهایی که به میهمانی یار دعوت شدند ….
http://maedeh.kowsarblog.ir/