بسم الله الرحمن الرحیم
ایام سفر اربعین نزدیک شده است و کم کم از اطرافیان می شنویم که آماده ی سفرند و دلهای همه عشاق بی قرار می شود. ان شاالله که خدا این سفر بی نظیر رو قسمت همه ی عشاق حضرت اباعبدالله علیه السلام قرار بدهد. در مطالب سفرنامه ی اربعین بخش هایی از سفرنامه ی اربعین یکی از همکاران مدرسه علمیه حضرت فاطمه (س) به قلم ایشان با شما به اشتراک گذاشته می شود.
ملاقات با فرشته ها - سفرنامه ی اربعین، قسمت 1
نزدیک غروب بود که رسیدیم حرم امام علی علیه السلام. نمی شد برای زیارت رفت، باید فکری برای بارها می کردیم. تجربه ی اولمان بود و خیلی وارد نبودیم که چه بکنیم. فکر کردیم یک شب نجف بخوابیم و صبح زود راهی کربلا بشویم. به چندتا هتل سر زدیم برای اقامت، ولی یا جا نداشتند یا شرایطشان مناسب نبود. در نهایت تصمیم گرفتیم سفر پیاده روی رو همین امشب شروع کنیم و هرجا خسته شدیم داخل موکبهای بین راه استراحت کنیم. یا علی گفتیم و عشق آغاز شد. حسرت زیارت حرم امام علی علیه السلام ماند به دلمان، ولی چاره ای نبود. توی مسیر پر بود از آدمهای شبیه ما. بار و بنه به دوش و عازم کربلا. همه حال خیلی خوبی داشتند. برای ما که بار اولمان بود این سفر را می رفتیم، همه چیز عجیب بود و در عین حال کاملا رویایی. خیلی نرفته بودیم که اذان مغرب را گفتند. موکبها از همین اول راه برپا بودند و می شد داخل هرکدام رفت برای نماز. با دیدن موکبها هیجان زده شده بودیم. موکب هایی که چند سالی بود وصفشان را شنیده بودیم و مهربانی میزبانهایش زبانزد آنها بود که سالهای قبل به این سفر آمده بودند.حالا دیدن موکبها مثل برآورده شدن یه آرزوی قدیمی بود. دلت می خواست توی همه ی موکب ها بروی و عطر خوش مهر به حضرت ارباب رو توی هر موکب استشمام کنی.
باورم نمی شد اینجا باشم. غروب بود، میان صدها آدم سرزنده و عاشق قدم می زدم. پشت سرمون حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام بود و دو طرف موکب ها بودند و مهر موکب دارها. نوای خوش اذانهای عراقی از حرم و از موکب ها با هم مخلوط می شد. پیش خودم فکر کردم تا به حال این همه عشق را یکجا حس نکردم. توی همین حال خوش بودیم که یک پسر تپل بامزه با خنده ای به پهنای تمام صورت جلویمان را گرفت. داشت تعارف می کرد که به خانه شان برویم. زبانش عربی بود ولی معلوم بود چه می گوید. شنیده بودیم که توی این راه مردم اصرار میکنند که مهمانشان باشیم و این اولین تجربه ی ما بود در چند قدم اول مسیر. کم کم دوتا دختر خیلی مرتب و بانمک هم آمدند کمک برادرشان و در نهایت ما صفای این بچه ها را به موکبهای دو طرف مسیر ترجیح دادیم و پشت سر آنها راه افتادیم در کوچه پس کوچه ها. پسر اصرار می کرد بارهای ما را بگیرد و برایمان بیاورد و ما حیرت زده ی رفتار مودبانه و دوست داشتنی این سه بچه دنبالشان می رفتیم.
بالاخره رسیدیم دم یک خانه، خانه ی فقیرانه ای بود، اما مرتب و دوست داشتنی . خانم خیلی خوش برخوردی دم در آمد و با دیدن مهمانهایی که بچه ها آورده بودند گل از گلش شکفت. معلوم بود چشم انتظار مهمان می مانند و آمدنش برایشان بسیار خوشحال کننده است. وارد خانه شدیم. فوق العاده تمیز بود و خیلی هم ساده و محقر. وارد خانه که شدم بغض کردم. دور از چشم میزبانهای نازنینمان اشک هم ریختم. نمیدانستم چرا، شاید از فقری که این شیعیان مهربان دچارش بودند، و در عین حال مهمان نوازی و کرامتشان اشکم درآمده بود، شاید هم دیدن این بچه های مظلوم و دوست داشتنی یاد بچه های کاروان کربلا را برایمَ زنده کرده بود. شاید هم خیلی چیزهای دیگر که نگفتنی بود. به هرحال این حالم زیاد طول نکشید. خانم مهربانی که مادر بچه ها بود آمد سراغ ما و شروع کرد به خوش آمدگویی. دائم به ما تعارف میکرد ولی ما متوجه بیشتر حرفهایش نمی شدیم. فقط میدانستیم خیلی خوشحالند و خیلی محبت دارند. ما همزبان نبودیم ولی امام حسین علیه السلام دلهای ما را نزدیک کرده بود مثل خواهرهای تنی.
وضو گرفتیم و نماز خواندیم و بعد مادربزرگ خانواده هم آمد. فهمیدیم زائر امام حسین علیه السلام انقدر عزیز است که وقتی مهمان آنها می شود، اقوامشان را خبر می کنند که بیایند و پیش زائرها باشند. مادربزرگ مثل بقیه مهربان بود و خوش برخورد. همه ی ما را با عشق بوسید و نشستیم به صحبت. عربی ما قوی نبود و آنها تعجب میکردند که چرا عربی بلد نیستیم و گله داشتند. خودمان هم خجالت کشیدیم از ضعف عربیمان. تصمیم گرفتم وقتی برگشتم روی تقویت عربیم کار کنم حتما. در میان صحبتها می دیدیم که ایران در نظرشان کشوری است که آرزو دارند شبیه آن باشند. از اینکه بیشتر خانمهای ایرانی که دیده اند تحصیل کرده اند می گفتند و حسرت می خوردند که در عراق وضع اینگونه نیست. اسم امام خمینی، حضرت آقا و حاج قاسم سلیمانی را با احترام و محبت می بردند و از محبتشان به این بزرگواران می گفتند.
کم کم سفره ی شام پهن شد. برای هر کدام از ما یک کاسه آوردند که داخلش یک تکه گوشت مرغ بود و یک پیاز درسته ی پخته شده. همراه نان و سبزی و سالاد. برای خودشان غذا نیاورده بودند. گفتند ما سالاد می خوریم. یکی از همراهانمان گفت نمی شود. اگر شما نخورید ما هم نمی توانیم بخوریم. خلاصه کاسه ها را دو نفر یکی خوردیم با لذت فراوان. غذایی که به عشق حضرت ارباب پخته شود طعمش فرق می کند.
خواستیم بعد از شام راه بیفتیم. دوست داشتند که بمانیم اما گفتیم باید برویم تا برسیم. با مهر و احترام بدرقه مان کردند و شب اول برای ما شد یک خاطره ی خوش. خاطره ی ملاقات با فرشته ها.
سلام عزیزجان
یکم کوتاهتر بنویس وپستاتو بیشتر کن
خواننده اش بیشتر میشه
https://kosar-esfahan.kowsarblog.ir/
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام
اعیاد مبارک
خیلی ممنون از نظرات خوبتون، چشم ان شاالله
نظر از: پیشوای مسیح [عضو]
سلام
تکنیک خاطره نویسی را خیلی دوست دارم
ولی گاهی شهامت آن را ندارم و بیشتر
تلاش می کنم سفرنامه بنویسم
خاطره ها فرشته های رقیب و عتید همراه ما هستند
رهایمان نمی کنند
با ما مانوسند
مثل نوزاد آدم
که هر چه هم بگویند زشتند نمی پذیریم
چون آدم ها بچه های زشت شان را هم دوست دارند.
خیلی ملموس و خواندنی نوشته بودید.
سالم و سلامت باشید
ممنون
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام
ممنون به خاطر نظر زیبایی که نوشتید
موفق باشید
نظر از: پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب [عضو]
سلام زیبابودان شالله همه به دیدار فرشته مشرف بشن
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام علیکم
ممنون بخاطر نگاه پر مهرتان
ان شاالله
نظر از: آسیه اسکندری [عضو]
با سلام . واقعاً متاثر شدم خیلی عالی بود.
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام علیکم
ممنون از نگاه پرمهرتون
ان شاالله که زیارت کربلا به زودی قسمتتون بشه
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام بر ارباب عشق..
زیارتتون قبول..
ان شاء الله عاقبت به خیر بشید
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلامت باشید
ان شاالله عاقبت سعادتمند و عاقبت بخیر باشید
نظر از: عابدی [عضو]
اللهم الرزقنا حرم
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
ان شاالله
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
ان شاالله قسمت همه ی عشاق :)
محتاجیم به دعا
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو]
پاسخ از: مدرسه علمیه حضرت فاطمه سلام الله علیها تهران [عضو]
سلام علیکم
ممنون از نگاهتون
موید باشید
فرم در حال بارگذاری ...